«چند وقته» که اتاقمون خیلی به هم ریخته...باید لنگه کفش رو از زیر تخت...جوراب رو از توی یخچال ... ظرف و لیوان های کثیف رو از توی کمد... گوشی موبایل رو از توی جا کفشی و...خیلی چیزای دیگه رو از خیلی جاهای دیگه پیدا کنیم...
توی این «چند وقته» خیلی فکر کردم که چرا هیچکس به فکر این اتاق نیست و هرکسی به خودش فکر می کنه...به این نتیجه رسیدم که خوب حف هم دارن می گن به من چه مگه من کردم ... این همه من تمیز کردم یه بار هم بقیه تمیز کنن... چرا همیشه من باید به فکر این اتاق باشم...و خیلی چیزهای دیگه که من نمی دونم...
از اونجایی که همیشه می گن اول خودتون رو اصلاح کنید و بعد جامعه رو ... و از این حرف های قلمبه سلمبه متوجه شدم که چرا «چند وقته» هیچ کی به فکر این جامعه نیست...من که بلد نیستم به دختر خانومایی که موهاشون رو بیرون روسری و ... پوشوندن تذکر بدم...تو هم که فکر می کنی اگه به اون پسرایی که مزاحم ناموس مردم می شن چیزی بگی قبلش باید وصیت نامه ات رو نوشته باشی...اون بنده خدایی هم که سوار تاکسی می شه و راننده براش صدای جدیدترین ترانه...رو بلند می کنه هم که با خودش می گه اگه الآن چیزی بهش بگم منو پیاده می کنه و باید یک ساعت راه رو پیاده برم...اون یکی هم که توی اتوبوس تهران مشهد نشسته و نمازش داره قضا می شه هم می گه ولش کن یه بار که هزار بار نمی شه ٬ بعدا قضاش رو می خونم٬ کی حوصله سر و کله زدن با این راننده رو داره؟...
خلاصه هر کسی یه جوری از زیر این بار شونه خالی می کنه و نتیجش هم می شه این که آدم های نمازخون و باحجاب و حزب اللهی و توی یه کلمه «اٌمل»! رو باید گوشه مسجد پیدا کنی...
من اگر برخیزم ٬تو اگر برخیزی٬همه بر می خیزند
من اگر بنشینم ،تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد
نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده
لیست کل یادداشت های این وبلاگ