گفتم آخر سال هم بنویسم اما از چه...؟
اول گفتم از امسال بنویسم که دیگر نخواهد بود... از جشنها و غمها... از پیروزی هسته ای تا انفجارهای کربلا و تا برف و سرمای زمستانی به یادماندنی اش
کمی بعد گزارش نجف زاده مرا به خود آورد که عاشقانه بنویسم از سالی که می آید...اما شاید سال دیگر بنویسم...داستان عاشقانه ای که به قول حامد همیشه آخرش خوب نخواهد بود...
اما نه بازهم دلم آرام نمی گیرد می خواهم بنویسم از آنان که هیچگاه فراموششان نمی کنم...
از آنان که امسالمان سال عزایشان بود...
می خواهم بنویم و ناسزا بگویم به امسال که چند ساعتی بیشتر از عمرش باقی نیست...
می خواهم نفرینش کنم که این چندساعتش هم زودتر تمام شود...
امسال گرچه بهار داشت... تابستان و زمستان داشت ...اما امسال خزانی داشت که رنگ زرد پاییزی خود را به روی شکوفه های گیلاس و سیب های سرخ و برف 50 سانتیمتری کم سابقه ایران به جا گذاشت....
ای امسال ،راههای دیگری هم بود تا تو را به خاطر بسپاریم ... نیازی نبود که این همه نا مهربانی کنی
به یاد همه کسانی که در لحظه سال تحویل 86 دعایشان بدرقه ایران و ایرانیان بود....
آیة الله العظمی حاج شیخ محمد فاضل موحدی لنکرانی
آیة الله العظمی میرزا جواد تبریزی
آیة الله احمد مجتهدی تهرانی
علامه سید مرتضی عسگری
آیة الله علی اکبر مشکینی
دکتر سید جعفر شهیدی
آیة الله عبدالکریم حق شناس
آیة الله هادی مروی
آیة الله محمدرضا توسلی
نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده
لیست کل یادداشت های این وبلاگ