سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یادداشت - وبلاگ به دوش

پردیس من

پنج شنبه 85 آبان 18 ساعت 7:52 عصر

باز هم وبگردی کار دستم داد...

این دفعه هم درسته که از دست گل های پرشین بلاگی به آب دادم اما ...

گروه کوله پشتی در پردیس من راه اندازی شد...شما هم می تونین با عضویت در اون با بقیه ارتباط برقرار کنید.

بازم بگم ؟.... فراخوان چی شد؟.... حالا اگر فرزاد حسنی گفته بود ششصد میلیون عکس میامد !!!(از جمعیت ایران هم بیشتر..!)


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


سفر

پنج شنبه 85 آبان 18 ساعت 7:52 عصر

سفر ..همدم همیشگی یک کوله پشتی...

مقصد ...دورتزین افق منتظر یک کوله به دوش....

مبدا اولیم چشم به راه بازگشت....

و من رفتم ..و دوباره باید باز گردم ...

سفری بود سخت و اما کوتاه ...سفری نه زیاد دور...به زادگاهم مشهد... و از آنجا سفری دیگر به شهر آبا و اجدادم بیرجند ...

حال می فهمم یعنی چه ... بسیار سفر باید تا پخته شود خامی....

و اکنون باید باز گردم ... به خویشتن ..به هر جا ولو بالصّین...

کوله به دوش... مشهد ... 1 ساعت قبل از حرکت... مشهد مقدس


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


عید مبارک

پنج شنبه 85 آبان 18 ساعت 7:52 عصر

راستی که سفر خیلی سخته ... رفتم که نه آمدم مشهد ....

اما وقتی یک جمله جالب از یه نفر می شنوی تمام خستگی ات رفع می شه:

کاری نکن که با اولین ناهاری که می خوری تمام پرهیزهات از خوردن و آشامیدن هم همراه ماه رمضونی که گذروندی سپری بشه .

 راستی عید شما هم مبارک


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


بخشش با حساب،کتاب

پنج شنبه 85 آبان 18 ساعت 7:52 عصر

دیشب بعد از مراسم احیاء یکی از بچه ها رو دیدم ... ازش دلخور بودم...به همین خاطر هم راهم رو کج کردم که مثلا نبینمش....

اما امروز وقتی فکر می کردم دیدم بابا من که همه رو حلال کرده بودم و دیگه قرار بود هر چی دیده بودم ببخشم...حالا چه طّو شد ایطّو شد؟...بابا نا سلامتی یک زمانی با هم رفیق بودیم...هم اتاقی بودیم...

قبلا فکر می کردم هر کی رو که حلال کنی کردی فوقش یادت هست که چه بدی ای بهت کرده و تلافیش رو سرش در میاری ...حالا اگه تلافی هم نکردی می تونی ازش دلخور باشی...

اما الآن که فکر می کنم می بینم نخیر...یا نبخش یا اگه می بخشی دیگه نباید از کسی که بخشیدیش دلخور باشی...می گن هر کی خربزه می خوره پای لرزش هم می شینه....نمی شه که هم خدا رو بخوای هم خرما ... اون هم با دهن روزه!!!!

خلاصه اینکه قبل از اینکه رحمت در ماه رحمت را اجرا کنید یه زحمت بکشید یه کم فکر کنین ..چون اگه می خواین از کسی دلهور باشین همون بهتر که نبخشینش....


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


وقتی مجبوری...

پنج شنبه 85 آبان 18 ساعت 7:52 عصر

وقتی مجبوری به جای فکر کردن به گذشته و آینده،خودت رو مشغول صحبت کردن با رفقات کنی تا بلکه یه کم از غصه دور باشی...

وقتی مجبوری به جای پشت سر گذاشتن سالها و روز های خوشی ، ثانیه هایی که هر کدوم مزه یک سال رنج و غصه رو میده بشمری...

وقتی مجبوری به جای تلویزیون ، توی خونت یک جعبه شبیه اون درست کنی و صدای رادیو رو توش بلند کنی ...

وقتی مجبوری به جای سفر به مشهد و ...، هر سال تابستون و عید دست زن بچه ات را بگیری و ببری شابدالعظیم(شاه عبدالعظیم)...

وقتی مجبوری به جای اینکه دختر بزرگت رو بفرستی دانشگاه ،بفرستیش خیاطی ، آرایشگری و از ایتجور چیزها یاد بگیره تا هم یه هنری داشته باشه و هم یه کمک خرجی برای تو...

وقتی مجبوری به جای اینکه تابستون بچه هات رو بفرستی دکلاس اوقات فراغت، بفرستیشون سر کار تا هم خرج خودشون رو در بیارن و هم کار یاد بگیرن...

وقتی مجبوری به جای کیف مدرسه ، یه پلاستیک بدی دست بچه هات تا همون دو تا ورق سالم کتابهای دست دومشون هم خیس نشه...  

وقتی مجبوری به جای اینکه روز زن برای زنت طلا بخری ، گردن بند یادگار مادرش رو خرج درمونش کنی...

وقنی مجبوری به جای خرید لباس نو برای پسر کوچیکت ، لباس های بچه بزرگت رو از توی صندوقچه در بیاری ...

وقتی مجبوری به جای سر زدن به اقوام ، با یک تلفن سکه ای حالشون رو بپرسی تا زن و بچت جلوی اونها خجالت نکشن...

وقتی مجبوری به جای کار کردن توی یک کارگاه که هر ماه حقوقت رو می دن، از صبح تا شب بری کارگری کنی تا پولت رو روزمزد بگیری...

وقتی مجبوری به جای ایمکه شب رو راحت بخوابی ، ماشین رفیقت رو ازش کرایه کنی تا بری مسافر کشی...

وقتی مجبوری به جای گرفتن چتر بالای سرت، بخونی زیر باران باید رفت...

وقتی مجبوری به جای گذاشتن بچه ات روی ویلچر، اون رو روی کولت جابجا کنی...

وقتی مجبوری به جای اتوبوس ، پیاده بیای تا یه کم از خرجت کمتر شه...

وقتی مجبوری به جای ظروف آکروپال و کریستال و ...، یک دست ظرف ملامین بذاری روی جهاز دخترت...

وقتی مجبوری به جای زندگی توی یک خوته کوچیک نقلی ، یه زیر زمین اجاره کنی که یه زکانی انباری یک خونه جنوب شهری بوده...

وقتی مجبوری به جای یک قالیچه کوچیک ، یک روفرشی روی زمین پهن کنی تا سردی و نم اذیتت نکنه...

وقتی مجبوری سر سال به جای حساب کردن خمس مازاد مالت منتظر کمک هایی باشی که کمبود های زندگیت رو جبران کنه...

و وقتی مجبوری خیلی کار های دیگه بکنی که کسی نفهمه بیش از اونچه نشون می ده نیاز داری ...

یا وقتی مجبوری به اصطلاح صورت رو با سیلی سرخ کنی...

بدون که خیلی ها هستند که دلشون برای کمک به تو پرپر می زنه....

خیلی ها که برای کمک کردن به تو و امثال تو توی صف می ایستند...

این روزها .... هفته اطعام نیازمندان و اکرام ایتام که یادتون نرفته.....


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


<   <<   6   7      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ستاره سهیل(اپیزود دوم)
[عناوین آرشیوشده]