سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسن قاسم زاده - وبلاگ به دوش

من هم می خوام رئیس جمهور بشم...!

پنج شنبه 85 آبان 25 ساعت 7:44 عصر

خیلی دنبال یه مطلب قشنگ می گشتم که با اوضاع و احوال این روز های من تناسب داشته باشه....اما خوب این هم جالبه هر چند ربطی به اوضاع و احوال من نداره:

می خوام وقتی بزرگ شدم رئیس جمهور بشم...البته خواهر کوچیکم هم می خواد رئیس جمهور بشه...
چون رئیس جمهور ها هر کاری که دلشون بخواد می تونن بکنن...راستش این ها رو اصغر آقا...(سبزی فروش محله رو می گم)می گفت ...به بابای رحیم می گفت: رئیس جمهور خوب، کسیه که به دادمون برسه...!حتما رئیس جمهور می تونه همه کار بکنه که آقا مرتضی اینطور می گفت...
وقتی من رئیس جمهور بشم اول از همه لوله گاز کشی خونمون رو درست می کنم که مامانم مجبور نباشه دو تا کپسول گاز رو کشون کشون از سر کوچه بیاره دم خونه...
بعدش به صاحب کار بابام می گم که توی طبقه اول به بابام کار بده ؛آخه پارسال وقتی داشت دیوار طبقه سوم رو می ساخت از زو دیوار افتاد و دست و پاش شکست... از اون موقع هر شب از پادرد می ناله و شبا خوابش نمی بره...
اون موقع ...به خاله رؤیا پول می دم که بره دستش رو خوب کنه...آخه چند ماه پیش پای گاز از حال رفت...احمد می گه دست مامان 5 دقیقه تو روغن بود...! اون می گه از اون وقت هر موقع بابا نگاهش به دست مامان میفته فقط می گه شرمنده ام.
اون وقت یه کار خوب برای داداش رحیم پیدا می کنم که دیگه نره سر کوچه سیگار بکشه ... و بعدش هم با مامان دعوا کنه...
بعد .. هم یه کاری برای دختر الهه خانم می کنم که این قدر خواستگار هاش رو رد نکنه ... مامان دیشب می گفت الهه خانم گفته دست و بال آقا رحیم تنگه و نمی تونه برای دخترش جهیزیه جور کنه...

به نقل قول از نشریه پستو
گاهنامه بچه های مدرسه عالی شهید مطهری (ره)


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


افک مبین

شنبه 85 آبان 20 ساعت 10:34 صبح

نمی دونم این پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی چرا برعکس مطالب وبلاگ رو آپلود کرده ... راستی تا یادم نرفته اینو بگم که من قبلا توی وبلاگ کوله پشتی بودم ... هستم و خواهم بود ... پاتوق اصلیم همنوجاست....

من نمی دونم این قضیه تا چه حد صحت داره یا چقدر ممکنه دروغ باشه...اما همینقدر می دونم که این تهمت ها به همسر پیامبر هم رحم نکرد...آیات دهم به بعد سوره نور را ببینید....
لولا اذ سمعتموه ظن المومنون والمومنات بانفسهم خیرا وقالوا هذا افک مبین (آیه ۱۲ سوره نور)
چرا مومنین مومنات زمانی که این داستان را شنیدند گمان نیک نبردند به کسی که مثل خود آنها بود ...؟
حالا آمدیم و مشخص شد تمام این حرف و حدیث ها غلط بود ... ما مانده ایم و پشیمانی تهمت به یک زن...
حالا هی بیاین بگین من حاضرم باهاش ازدواج کنم ... این راست بوده و این دروغ بوده و ....


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


پردیس من

پنج شنبه 85 آبان 18 ساعت 7:52 عصر

باز هم وبگردی کار دستم داد...

این دفعه هم درسته که از دست گل های پرشین بلاگی به آب دادم اما ...

گروه کوله پشتی در پردیس من راه اندازی شد...شما هم می تونین با عضویت در اون با بقیه ارتباط برقرار کنید.

بازم بگم ؟.... فراخوان چی شد؟.... حالا اگر فرزاد حسنی گفته بود ششصد میلیون عکس میامد !!!(از جمعیت ایران هم بیشتر..!)


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


فراخوان عکس

پنج شنبه 85 آبان 18 ساعت 7:52 عصر

خیلی دلم می خواد منظم و مرتب مثل گذشته بنویسم ...اما...
یا اینترنت ندارم...
یا کامپوتر ...
یا وقت...
انصاثا از حق هم نباید یگذزیم...یا حال ندارم بنیویسم.
فعلا یه چیزی بگم از خودتون کیف در و کنین!
اگر دقت کرده باشین تا حالا توی وبلاگ عکس نگذاشتم

دنبال یه عکس درست و حسابی می گردم که هم قشنگ باشه ...هم با مسما(از نوع عکس نه بادمجان)...وهم باحال...وترجیحا در باره امام زمان(عح)...
بنابر این از همه دوستان و آشنایان دعوت می شود در این فراخوان عکس بدهند
در ضمن پیشاپیش از اثر برگزیده تقدیر می شود.
اگر هم هیچ کس همچین عکسی توی دست و بالش نداره و حتی اگه داره به رفقا و هم محله ای ها و هم وبلاگی ها و ... هم بگه ...بی زحمت
فکر نکنین خودم بی کارم نه ...من هم دنبال عکس می گردم ..شاید هم یه عکس خودم رو زدم!!!
منتظرم


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


امتحان

پنج شنبه 85 آبان 18 ساعت 7:52 عصر

امتحان های دانشگاه شروع شد...نه تعجب نکید امتحان میان ترمه ... چیزی که شاید توی خیلی از دانشگاه ها ندونن چیه...
اما اینها مهم نیست ... مهم نمره امتحانه...
امتحانی که فقط شب امتحان خونده می شه...
امتحانی که هیچ وقت درسش رو سر کلاس گوش نمی کنی...
امتحانی که هیچ وقت درسش رو در طول ترم نمی خونی...
امتحانی که شاید اگر به استاد رو بندازی بهت حال بده و نندازتت...
امتحانی که هیچ وقت فکر نمی کنی ممکنه این درس یه امتحان هم داشته باشه...
امتحانی که همیشه آخر کار گرفته می شه اما اگه دقت کنی می بینی این امتحان نیست بلکه نتیجه یک امتحانه ...
و از آخر نمره ای که شاید فقط برای پاس کردن درس کافی باشه...
اما یه استادی هست که امتحانش رو در طول سال می گیره ...
این استاد از همون اول اول اول که درسش می خواست ارائه بشه به همه گفت که من توی طول سال امتحان می گیرم نکنه دست از پا خطا کنید!!!...همه گفتند نه استاد بهت قول می دیم که آخر سال که خواستی نمره هامون رو حساب کنی ببینی چقدر خوب این امتحان رو هم پاس کردیم...
اما دانشجو ها وقتی آمدن داخل ترم و درس رو دیدن به سادگی درس خندیدند و تا تونستن دو درش کردند و هیچ کدوم از کار هایی که استاد می گفت رو انجام نمی دادند...استاد هم که می دید دانشجوها به حرفش گوش نمی دن چند بار بهشون اخطار کرد که من درس رو تموم می کنم ها ... اما هیچ کی گوش نداد ...استاد هم اونها رو به آخر خط یعنی آخر سال رسوند و بهشون نشون داد که قولی که داده بودند الکی بوده...این وضعیت چندین ساله که ادامه داره و ادامه خواهد داشت...
اما این استاد این قدر مهربونه که هرکی در این بین میومد و ازش عذر خواهی می کرد سریعا قبول می کرد و اون فرد رو می بخشید...انگار تازه با این فرد آشنا شده...
این استاد این قدر مهربونه که حتی اگر صد بار هم ازش عذر خواهی کنی و بازهم زیرش بزنی در دفترش رو باز می ذاره و با هزار تا پیغام و پسغام می فرسته دنبالت که بیا دوباره با هم آشتی کنیم...
نمی دونم چه جوریه که خیلی از بچه ها آخر سال که می شه تازه یادشون میاد اوه اوه به یه نفر یه قولی داده بودند که بهش عمل نکردند...ناچار می رن دفتر استاد باهاش آشتی می کنند و تا آخر سال تا می تونن تکلیف و پژوهش و ... انجام می دن تا نکنه نمره شون هراب شه...
یه عده هم اصلا یادشون می ره که درسی بوده و استادی و ... می زنن زیر همه چیز ...وقتی نمره ها میاد تازه یادشون میاد که .... اونوقته که هر چی تلاش می کنن دیگه نمی تونن به سال پیش برگردند و کارهای نکرده رو انجام بدن...

یه عده هم به امید شاگرد اول های کلاس هیچ کاری نمی کنن ..شاید مطمئنن که شاگرد اول ها واسطه می شن استاد به این ها یه کم بیشتر نمره بده..

یه عده هم...

خیلی زیادند...خودتون هم می تونید بشمریدشون...یه کم فکر کنید...

خدایا ما رو جزو اون دانشجوهایی قرار نده که دیگه دوست نداری حتی صداشون رو بشنوی ... و به ملائکت دستور می دی هر چی می خوان بهشون بده برن صداشون رو نشونم...

خدا جون هیچ استادی بهتر از تو پیدا نمی شه


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


پنج شنبه 85 آبان 18 ساعت 7:52 عصر

آهای کسلیی که مغرورید !

آهای کسایی که خود بینید !

آهای کسایی که خودتون رو از بقیه بهتر می دونید !

 و آهای کسایی که ... !

 

یه طور دیگه به زندگی نگاه کنید

 

تا حالا فکر کردی جواب دادن به این سوال چه قدر قشنگه ؟   " تو چرا آفریده شدی ؟ "

این جواب منه : ( اگه اونو بخونی منو خوشحال کردی .)

به نظر من تو آفریده شدی تا از درختان محافظت کنی و به آنها رسیدگی کنی  . تو آفریده شدی تا از حیوانات مختلف محافظت کنی و گونه های مختلفشون رو از انقراض نجات بدی .تو آفریده شدی تا با مردم خوب رفتار کنی و چیز هایی را یاد داری را به آنها یاد دهی . تو آفریده شدی تا برای بهتر زندگی کردن بقیه (منظور از بقیه اشیاء ، انسان ها ، گیاهان و ... هستند . ) فکر کنی و براشون اسباب آسایش رو فراهم کنی .آفریده شدی تا تمامی منابع جهان را مثل نفت و گاز و انرژی هسته ای و ... کشف کنی . تو آفریده شدی تا خدایت را بپرستی و هر چه میگوید و گفته است را انجام دهی و تو آفریده شدی تا ....

شاید بخوای بگی من برای استفاده از میوه های درخت به او آب میدهم یا برای استفاده از محصولات حیوانات از آنها استفاده می کنم یا ....

اما نظر من مثل تو نیست من می گم اگه درخت به تو میوه می ده یا حیوانات به تو گوشت و شیر و ... میدهند یا اگه مردم به تو احترام می گذارند یا کسانی که تو به آنها کمک کردی از تو به عنوان یه فرد فداکار یاد می کنند یا اگه نفت و گاز و ... به تو انرژی و گرما می دهند یا اگه خدایت به تو کمک می کند تا در کارهایت موفق باشی .یا اگه .... همه و همه از سر لطفشونه .

امید وارم دیگه الآن روی حرف هام خوب فکر کرده باشی و یه ذره از غرورت کم شده باشه 


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


هویت کوله به دوش ها

پنج شنبه 85 آبان 18 ساعت 7:52 عصر

این مدتی که ننوشتم به خاطر اون دلیل اولی بود ...یعنی اینترنت نداشتم.

حالا نمی دونم چرا توی اینمدتی که نبودم این قدر ملت علاقه پیدا کردند هویت من افشا بشه ...بابا جون اگه یه کم توی این وبلاگ اینور و اونور بشین خیلی راحت می تونین بفهمین که کوله به دوش یک بنده خداییه مثل بقیه بنده های خدا و بر خلاف تصور یه عده نه فرزاد حسنیه ...نه با اون قوم و خویشه و نه همکارشه....دانشگاه امام صادق (ع) درس می خونه ...رشته معارف اسلامی و...

اون یکی کوله به دوش هم همکار یک کوله به دوشه که بر خلاف عقیده یه عده اون هم نه فرزاد حسنیه نه علی زاهدی ونه توی صدا و سیماست.

بسه یا باز هم بگم .....

بابا باور کنید نه من و نه اون یکی فرزاد حسنی نیستیم... حالا بدوش...!

راستی روی اون فراخوان فکر کردین؟


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


حاج محمود در مدرسه عالی

پنج شنبه 85 آبان 18 ساعت 7:52 عصر
الهم انی اسئلک باسمک یا الله ..........سبحانک با لا اله الا انت ...الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب...
اولین شب قدر ...19 رمضان 1427...مدرسه عالی شهید مطهری (ره):
پیامبر اعظم (ص):در های رحمت آسمان در ابتدای ماه مبارک رمضان گشوده می شود و تا انتهای این ماه باز خواهد بود.
راستی که چقدر راخت می شه توی این ماه ثواب جمع کرد دقیقا به همون راحتی که می شه اون ثواب ها رو از دست داد.
مردم همه برای مراسم اخیا می آمدند مدرسه...همه آمده بودند ... یکی با دست شکسته ...اون یکی با درد پا ... کودکی خسته از شب زنده داری بابا...ولی همه با قلب شکسته آمده بودند....
العفو...الغوث...یه عده نماز می خوندند ...یه گروه قرآن ....می گفتند حاج محمود می خواد بیاد...
او آمد...عبایی قهوه ای به تن داشت ...بین جمعیت بود...قرآن سر گرفت .. وشاید در آن لحظه برای مملکت دعا کرد...آخه می گن امام خمینی گفته:پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد...
مراسم تمام شد ...بچه های مدرسه می گفتند حاج محمود پارسال نسشته و به حرف و بچه ها گوش داده ...اما انگار امسال می خواست زودتر بره...ولی یه پیرمرد ،خسته از روزگار ...وایستاد به درد دل کردن...دوباره می خواست بره که بین جمعیت یکی رو دید .. آروم با دست کشیدش جلو ...شروع کرد به صحبت...و همینطور پشت سرهم...یکی هم نامه به دستش داد..شاید درد دل بود ..شاید تشکر ..و شاید هزاران شاید دیگه.
این دفعه داشت می رفت که نوبت صاحبخانه بود....بچه های مدرسه جلوش رو گرفتند ..می خواستند عکس بگیرند...شاید بعدا به درد بخورد!...همه ایستادند..دوربین کو ..؟عکاس؟..باز هم تلفن همراه و باز هم همراهان دکتر...
حالا نوبت شکایت هایشان بود..زمین فوتبال می خواستند...گفت : همین جا سطل بذارین گل کوچیک بازی کنید..گفتند نمی شود ..مجلس گیر می دهد..باید وسط میدون بهارستان بازی کنیم...گفت :خطرناک است ...ماشین می آید ..صحبت می کنم بروید شیرودی...!
و بالا خره رئیس جمهور رفت...هر چند آنها مطمئنند که باز هم می آید.

نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


وقتی مجبوری...

پنج شنبه 85 آبان 18 ساعت 7:52 عصر

وقتی مجبوری به جای فکر کردن به گذشته و آینده،خودت رو مشغول صحبت کردن با رفقات کنی تا بلکه یه کم از غصه دور باشی...

وقتی مجبوری به جای پشت سر گذاشتن سالها و روز های خوشی ، ثانیه هایی که هر کدوم مزه یک سال رنج و غصه رو میده بشمری...

وقتی مجبوری به جای تلویزیون ، توی خونت یک جعبه شبیه اون درست کنی و صدای رادیو رو توش بلند کنی ...

وقتی مجبوری به جای سفر به مشهد و ...، هر سال تابستون و عید دست زن بچه ات را بگیری و ببری شابدالعظیم(شاه عبدالعظیم)...

وقتی مجبوری به جای اینکه دختر بزرگت رو بفرستی دانشگاه ،بفرستیش خیاطی ، آرایشگری و از ایتجور چیزها یاد بگیره تا هم یه هنری داشته باشه و هم یه کمک خرجی برای تو...

وقتی مجبوری به جای اینکه تابستون بچه هات رو بفرستی دکلاس اوقات فراغت، بفرستیشون سر کار تا هم خرج خودشون رو در بیارن و هم کار یاد بگیرن...

وقتی مجبوری به جای کیف مدرسه ، یه پلاستیک بدی دست بچه هات تا همون دو تا ورق سالم کتابهای دست دومشون هم خیس نشه...  

وقتی مجبوری به جای اینکه روز زن برای زنت طلا بخری ، گردن بند یادگار مادرش رو خرج درمونش کنی...

وقنی مجبوری به جای خرید لباس نو برای پسر کوچیکت ، لباس های بچه بزرگت رو از توی صندوقچه در بیاری ...

وقتی مجبوری به جای سر زدن به اقوام ، با یک تلفن سکه ای حالشون رو بپرسی تا زن و بچت جلوی اونها خجالت نکشن...

وقتی مجبوری به جای کار کردن توی یک کارگاه که هر ماه حقوقت رو می دن، از صبح تا شب بری کارگری کنی تا پولت رو روزمزد بگیری...

وقتی مجبوری به جای ایمکه شب رو راحت بخوابی ، ماشین رفیقت رو ازش کرایه کنی تا بری مسافر کشی...

وقتی مجبوری به جای گرفتن چتر بالای سرت، بخونی زیر باران باید رفت...

وقتی مجبوری به جای گذاشتن بچه ات روی ویلچر، اون رو روی کولت جابجا کنی...

وقتی مجبوری به جای اتوبوس ، پیاده بیای تا یه کم از خرجت کمتر شه...

وقتی مجبوری به جای ظروف آکروپال و کریستال و ...، یک دست ظرف ملامین بذاری روی جهاز دخترت...

وقتی مجبوری به جای زندگی توی یک خوته کوچیک نقلی ، یه زیر زمین اجاره کنی که یه زکانی انباری یک خونه جنوب شهری بوده...

وقتی مجبوری به جای یک قالیچه کوچیک ، یک روفرشی روی زمین پهن کنی تا سردی و نم اذیتت نکنه...

وقتی مجبوری سر سال به جای حساب کردن خمس مازاد مالت منتظر کمک هایی باشی که کمبود های زندگیت رو جبران کنه...

و وقتی مجبوری خیلی کار های دیگه بکنی که کسی نفهمه بیش از اونچه نشون می ده نیاز داری ...

یا وقتی مجبوری به اصطلاح صورت رو با سیلی سرخ کنی...

بدون که خیلی ها هستند که دلشون برای کمک به تو پرپر می زنه....

خیلی ها که برای کمک کردن به تو و امثال تو توی صف می ایستند...

این روزها .... هفته اطعام نیازمندان و اکرام ایتام که یادتون نرفته.....


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


بخشش با حساب،کتاب

پنج شنبه 85 آبان 18 ساعت 7:52 عصر

دیشب بعد از مراسم احیاء یکی از بچه ها رو دیدم ... ازش دلخور بودم...به همین خاطر هم راهم رو کج کردم که مثلا نبینمش....

اما امروز وقتی فکر می کردم دیدم بابا من که همه رو حلال کرده بودم و دیگه قرار بود هر چی دیده بودم ببخشم...حالا چه طّو شد ایطّو شد؟...بابا نا سلامتی یک زمانی با هم رفیق بودیم...هم اتاقی بودیم...

قبلا فکر می کردم هر کی رو که حلال کنی کردی فوقش یادت هست که چه بدی ای بهت کرده و تلافیش رو سرش در میاری ...حالا اگه تلافی هم نکردی می تونی ازش دلخور باشی...

اما الآن که فکر می کنم می بینم نخیر...یا نبخش یا اگه می بخشی دیگه نباید از کسی که بخشیدیش دلخور باشی...می گن هر کی خربزه می خوره پای لرزش هم می شینه....نمی شه که هم خدا رو بخوای هم خرما ... اون هم با دهن روزه!!!!

خلاصه اینکه قبل از اینکه رحمت در ماه رحمت را اجرا کنید یه زحمت بکشید یه کم فکر کنین ..چون اگه می خواین از کسی دلهور باشین همون بهتر که نبخشینش....


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


<   <<   6   7   8   9   10      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ستاره سهیل(اپیزود دوم)
[عناوین آرشیوشده]