سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسن قاسم زاده - وبلاگ به دوش

سوگند های حسین(ع)

یکشنبه 85 بهمن 8 ساعت 1:6 صبح

حسین جان این جمعیت که پیمان تو را به امنیت عبیدالله فروختند دیگر چگونه انتظار داری که با سوگند تو به راه آیند؟...آنگاه که بر شمشیر رسول خدا تکیه زده بودی و بانگ برآوردی:

شما را به خدا سوگند می دهم آیا مرا نمی شناسید؟
شما را به خدا سوگند می دهم آیا نمی دانید که جدم رسول خدا بوده است؟
شما را به خدا سوگند می دهم آیا فراموش کرده اید که مادرم فاطمه دختر نبی خداست؟
شما را به خدا سوگند می دهم آیا از یاد برده اید که من پسر علی بن ابی طالب هستم؟
شما را به خدا سوگند می دهم آیا می دانید جده ام خدیجه بنت خویلد اولین زن مسلمان است؟
شما را به خدا سوگند می دهم آیا می دانید حمزه سیدالشهداء عموی پدرم است؟
شما را به خدا سوگند می دهم نمی دانید که جعفر طیار عمی من است؟
و شما را به خدا سوگند می دهم مگر علی را نمی شناسید?همان که اولین مسلمان و برترین آنها در علم و حلم بود؟و ولی هر مومن و مومنه ای بود...؟

می دانستم که همه خواهند گفت آری و شاید عده ای هم هنوز به خاطر داشتند آن لحظه ای را که رسول خدا گفت «فرزندم حسین را در کربلا خواهند کشت»

و آنگاه که گفتی چرا خون من را حلال می شمارید در صورتی که می دانید پدرم علی نگاهبان حوض کوثر است و هر که را اجازه ندهد از آن آب بهرهای نخواهد بود...؟!!

نمی دانم حسین...کشتن پسر رسول خدا چقدر برای این لئیمان لذت داشت که گفتند:آری تو را می شناسیم و لی هرگز به تو اجازه نخواهیم داد تا از آب بنوشی تا اینکه از تشنگی تلف شوی....گویی فراموش کرده بودند روزی را که برایشان دست به دعا برداشته بودی و رونق را به زمین های قحطی زده کوفه برگرداندی...و گویی تو این را می دانستی...این همان شهادتی بود که رسول خدا?پدرت علی(ع) و برادرت حسن (ع) بشارت آن را به تو داده بودند...

وگفتی زنان را ساکت کنند...آنگاه به جان خود که جان من فدایش باد قسم خوردی و گفتی :«به جان خودم سوگند گریه های زیادی در پیش دارند»

گویی می دانستی سرنوشت زینب را آنگاه که خیمه برون خواهد آمد و فریاد خواهد زد : وا اَخاه...وا سیّداه...
و گویی می دانستی بی تابی های رقیه را در دوری ات...


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


علی اصغر

یکشنبه 85 بهمن 8 ساعت 1:6 صبح

ای اسماعیل...ای پیامبر خدا...نمی دانم آنگاه که در مذبح منی تیغ را زیر گلوی خود لمس می کردی آیا می دانستی کودکی از سلاله ات در صحرای کربلا تیری سه شعبه ای را در گلوی خود احساس خواهد کرد...؟

ای ابراهیم...اگر تو طاقت دیدن چشمان فرزندت را در هنگام ذبح او نداشتی...فرزندت حسین(ع) با چشمان خویش دید که خون نوزادش از گلوی تشنه اش جاری گشت...

ای هاجر...اگر خدا زمزم را به دعای تو برای رفع عطش اسماعیل جاری ساخت...این نامردمان کوفه آبی را که مهریه زهرا (س) بود از نوزاد حسین(ع) نیز دریغ کردند...

اینبار هم کوفیان از آب مضایقه کردند...اما چرا حرمت نوزاد کربلا را نگاه نداشتند...!

السلام علیک یا باب الحوائج یا علی اصغر


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


عاشورای وبلاگی

پنج شنبه 85 بهمن 5 ساعت 2:28 صبح

می گفت :«این روزا عزاداری و نوحه خونی واسه من یه دردسر بزرگ شده...خونه ما نزدیک مسجده برا همین هم سه تا هیئت درست جلوی خونه ما عزاداری می کنن حلا خوبه که یکیشون طبل نداره وگر نه این چند شبو باید از خونه فرار می کردیم....چون این روزا هم فصل امتاحاناته برا همین من بیشتر اذیت می شم چون از عصر برای درست کردن میکروفن هاشون سرو صدا می کنن شب هم که می شه تا 12:30 که رفته رفته همین طور می ره جلو خود عزاداری رو شروع می کنند !!!....................... البته عزاداری که چه عرض کنم ....؟!!»

داشتم تعجب می کردم....می خواستم بپرسم مگه چه کار می کنند که می گی عزاداری نیست؟...خودش زودتر از من جواب داد:«پسرا که به خاطر دوست دختراشون اومدن ......دخترا هم واسه نگاه کردن به دیونه بازی دوست پسراشون»

می خواستم بگم از کجا مطمئنی...شاید به رسم همیشگیشون دارند این کار رو می کنند ...حالا یکی دو نفر پیدا می شن که بعضی کارها رو انجام می دن به حساب بقیه نذار....

گفت:«بیشتر از همه اینا می دونی چی دل منو آتیش میزنه؟ »

گفتم چی؟

گفت :«اینکه سر دسته یکی از هیئت ها مشروب خوار و معتاد درجه یکه و هر کاری که بگی ازش بر میاد» و دیگه داشت شروع می کرد به مذمت طرفکه چنین بوده و چنان...

دلم می خواست اونجا بودم و بهش می گفتم برو خدا رو شکر کن که باز ماه محرمش نمی آد مشروب خواری کنه...آخه می دونی معنی این جمله امام (ره) چیه...این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است...فکر نکن که این آقا حالا که آمده واسه امامش عزاداری دوباره وقتی بره بیرون همون کارها رو تکرار می کنه...شاید توبه کرده...شاید هم این یکی از راه های هدایت شدنش باشه...

می گفت :«تو که تو وبلاگت این همه حرف خوب می نویسی و با مسولین (سرویس های وبلاگ نویسی) در ارتباطی بهشون پیشنهاد بده تا به این حرفهایی که تو بعضی وبلاگ های خوب مثل وبلاگ تو نوشته می شه رسیدگی کنن و یه فکری برا این هیئت ها بکنن...ما که از دستمون کاری ساخته نیست ولی باید سعی خودمون رو بکنیم...ولی اونایی که می تونن کاری بکنن و نمی کنن تو اون دنیا به امام حسین چه جوابی می دن»آخرش هم گفت :«امیدوارم منظورم رو از کسایی که می تونن کاری بکنن ولی نمی کنند رو فهمیده باشی» و رفت...

مجبورم اینها رو براش بنویسم چون منتظر جوابش نشد...

اولا کی گفته وبلاگ من خوبه؟...این همه وبلاگ خوب توی این دنیای بی سر و پیکر مجازی درست شده خیلی هاش از ما بهتر...

ثانیا درسته که من مدیر بلاگ سرورها رو می شناسم اما اونها که من رو نمی شناسند...

ثالثا راستش رو بخوای من که نفهمیدم منظورت از کسای که می تونن کاری بکنن و نمی کنن کیه اما امیدوارم خودم نباشم

و آخر از همه هم چشم ...اما این بحث یه کم کار می بره ...بابا خوب من که خودم هنوز نمی دونم مداحی درست و غلط چیه چه جوری بیام مداحی رو درستش کنم؟...هر کی می تونه کمک کنه بسم الله...


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


عاشورای وبلاگی

پنج شنبه 85 بهمن 5 ساعت 2:26 صبح

می گفت :«این روزا عزاداری و نوحه خونی واسه من یه دردسر بزرگ شده...خونه ما نزدیک مسجده برا همین هم سه تا هیئت درست جلوی خونه ما عزاداری می کنن حلا خوبه که یکیشون طبل نداره وگر نه این چند شبو باید از خونه فرار می کردیم....چون این روزا هم فصل امتاحاناته برا همین من بیشتر اذیت می شم چون از عصر برای درست کردن میکروفن هاشون سرو صدا می کنن شب هم که می شه تا 12:30 که رفته رفته همین طور می ره جلو خود عزاداری رو شروع می کنند !!!....................... البته عزاداری که چه عرض کنم ....؟!!»

داشتم تعجب می کردم....می خواستم بپرسم مگه چه کار می کنند که می گی عزاداری نیست؟...خودش زودتر از من جواب داد:«پسرا که به خاطر دوست دختراشون اومدن ......دخترا هم واسه نگاه کردن به دیونه بازی دوست پسراشون»

می خواستم بگم از کجا مطمئنی...شاید به رسم همیشگیشون دارند این کار رو می کنند ...حالا یکی دو نفر پیدا می شن که بعضی کارها رو انجام می دن به حساب بقیه نذار....

گفت:«بیشتر از همه اینا می دونی چی دل منو آتیش میزنه؟ »

گفتم چی؟

گفت :«اینکه سر دسته یکی از هیئت ها مشروب خوار و معتاد درجه یکه و هر کاری که بگی ازش بر میاد» و دیگه داشت شروع می کرد به مذمت طرفکه چنین بوده و چنان...

دلم می خواست اونجا بودم و بهش می گفتم برو خدا رو شکر کن که باز ماه محرمش نمی آد مشروب خواری کنه...آخه می دونی معنی این جمله امام (ره) چیه...این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است...فکر نکن که این آقا حالا که آمده واسه امامش عزاداری دوباره وقتی بره بیرون همون کارها رو تکرار می کنه...شاید توبه کرده...شاید هم این یکی از راه های هدایت شدنش باشه...

می گفت :«تو که تو وبلاگت این همه حرف خوب می نویسی و با مسولین (سرویس های وبلاگ نویسی) در ارتباطی بهشون پیشنهاد بده تا به این حرفهایی که تو بعضی وبلاگ های خوب مثل وبلاگ تو نوشته می شه رسیدگی کنن و یه فکری برا این هیئت ها بکنن...ما که از دستمون کاری ساخته نیست ولی باید سعی خودمون رو بکنیم...ولی اونایی که می تونن کاری بکنن و نمی کنن تو اون دنیا به امام حسین چه جوابی می دن»آخرش هم گفت :«امیدوارم منظورم رو از کسایی که می تونن کاری بکنن ولی نمی کنند رو فهمیده باشی» و رفت...

مجبورم اینها رو براش بنویسم چون منتظر جوابش نشد...

اولا کی گفته وبلاگ من خوبه؟...این همه وبلاگ خوب توی این دنیای بی سر و پیکر مجازی درست شده خیلی هاش از ما بهتر...

ثانیا درسته که من مدیر بلاگ سرورها رو می شناسم اما اونها که من رو نمی شناسند...

ثالثا راستش رو بخوای من که نفهمیدم منظورت از کسای که می تونن کاری بکنن و نمی کنن کیه اما امیدوارم خودم نباشم

و آخر از همه هم چشم ...اما این بحث یه کم کار می بره ...بابا خوب من که خودم هنوز نمی دونم مداحی درست و غلط چیه چه جوری بیام مداحی رو درستش کنم؟...هر کی می تونه کمک کنه بسم الله...


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


یه روضه خودمونی

دوشنبه 85 بهمن 2 ساعت 9:39 عصر

ای محرم ... دوباره آمدی و داغ دلمان را تازه کردی... ای محرم ای ماه حرام خدا...این نامرد مردمان که حرمت حسین را زیر پا نهادند٬ پس چرا حرمت خون پسر رسول خدا را به خاطر نگاه نداشتند....

ای عاشورا ...تو وعده گاه حسینی ... با ما بگو که چه گذشت در آن روز بر حسین و اهل بیتش...حسین آرزوی رسیدن به تو را داشت...آخر برادرش این وعده را به او داده بود...لا یوم کیومک یا ابا عبدالله...

ای کربلا ...مگر تو چه کرده بودی که حسین تا نام تو را شنید دست به دعا برداشت...اللهم انی اعوذ بک من کرب و بلاء... مگر تو نشنیدی فریاد هل من ناصر حسین را ... پس چرااجازه دادی  آتش جنگ برافروخته شود؟

ای کوفه...مگر فراموش کرده ای حکومت عدل و داد علی را...که اینگونه جبران دعای حسین در حق خود را کردی... مگر این حسین نبود که برای از بین بردن عطش تو و کودکانت دست به دعا برداشت؟...پس چرا چنین کردی...

ای مکه ... مگر نه این است که حرم تو خواستگاه امن و امان است ... پس چرا حسین را ... فرزند رسول خدا را ...در امنیت خود شریک نکری؟...

ای مدینه ... مگر فراموش کردی صدای شادی کودکانه حسین را بر دوش نبی؟...مگر فراموش کردی صدای نبی را ... هنوز هم در فضای مدینه می شنوم...هر چند این صوت سالهاست به سمت کربلا رفته...ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة...پس چرا فریاد زینب را بی پاسخ گذاشتی؟...وا جداه...

ای شام ... ای دمشق ... تو را از دیرباز می شناسم ... از آن زمان که در مقابل علی ایستادی و آب بر او بستی...و قرآن بر سر نیزه کردی ...اما نمی دانستم در مقابل فرزندش حسین هم همین کار را خواهی کرد...اما تو اینبار یر حسین را ...قرآن ناطق را بر سر نیزه کردی...


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


پرشین بلاگ و بلاگفا

شنبه 85 دی 30 ساعت 11:13 صبح

همونطور که توی پست قبلی گفتم توی همایش وبلاگ نویسان مسلمان کسانی حضور داشتند که خیلی دوست داشتم جواب بعضی از سوالاتم رو ازشون بگیرم...
یکی از اونها آقای شیرازی مدیر بلاگفا بود که وقتی آقای پرشین بلاگ(بخوانید آقای بوترابی) وارد شدند یادم از دعوای این دو آمد و هنگام نزاع...به همین خاطر بود که بعد از جلسه با صالح رفتم سراغ آقای شیرازی...

ـ آقای شیرازی قضیه بلاگفا و پرشین بلاگ چی بود؟
اولش اصرار داشت که روی این زخم کهنه نمک نریزیم ولیوقتی با اصرار صالح مواجه شد گفت این مسئله ادامه داره و تموم شدنی نیست...

ـ   یعنی بلاگفا می ره زیر مجموعه پرشین بلاگ؟
اینجا بود که زخم دیرینه اش شکاف برداشت:
+ من نرم افزار سایت بلاگفا رو به یک شرکت فروختم و ازش چک گرفتم...حالا چک برگشت خورده و من هم از اونها شکایت کردم...اما پرشین بلاگ که نمی دونم چه کاره است آمده میگه من وکیل گرفتم و شما نباید از این شرکت شکایت کنید و از این حرف ها...

(اگر آقای شیرازی نمی دونست یا خودش رو به ندونستن می زد من که می دونم پرشین بلاگ این وسط چه کاره است...پرشین بلاگ اون شرکت رو خریده...پس آقای شیرازی از پزشین بلاگ شکایت کرده...البته شما فکر کنید این قسمت رو نخوندید)

کم کم داشت یادم می اومد که بلاگفا تا چند وقت پیش با چه مشکلاتی روبرو بود ٬...مسئله تبلیفات بلاگفا...مشکلات فنی و...

+ من برای رفع عیب مشکل بلاگفا ۵ میلیون خرج کردم که این پول رو باید دوباره به دست بیارم و این کار هم از طریق تبلیغات انجام میشه...ما بررسی می کنیم که چه آگهی خوب است و چه آگهی بد ...و سودآوری را هم در نظر می گیریم...در مورد تصویر زن و مدل لباس هم نمی شود گفت که تبلیغ نکرد چراکه آنها هم یک قشر از جامعه هستند و نیازهایی دارند اما حالا بعضی ها خوششان نمی آید نمی شود گفت که باید تعطیلش کنیم...بله تا حدی هم حرف شما درست است برای همین دو سه هفته دیگر که قراردادمون با آنها تموم بشه دیگه تمدیدش نمی کنیم...
در مورد تبلیغ هک و پول در آوردن از راه اینترنت هم ما به سودآوری نگاه می کنیم ...این ها برای ما سود دارد.

آقای نجفی مدیر میهن بلاگ هم بودند که البته ایشان را هم از سوالاتم بی نصیب نذاشتم:

ـ آقای نجفی چرا آمار میهن بلاگ اینقدر با بقیه آمار ها متفاوته؟
+ راستش خودم هم نمی دونم...!

عجب جواب دندان شکن و قانع کننده ای...بعدش هم نمی دونم من ایشون رو گم کردم یا ایشون منو ...!؟


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


بچه مسلمونای وبلاگ نویس...

شنبه 85 دی 30 ساعت 10:42 صبح

همایش وبلاگ نویسان مسلمان به خیر و خوشی برگزار شد...بگذریم که خود مسئولین جلسه هم فکر همچین جلسه ای رو نمی کردن...
تقریبا تموم کسانی که توی این جلسه بودند متوجه شدند که این بلاگر های مسلمان قراره چه کار کنن...(البته به جز من که هنوز هم نفهمیدم اگه یه آدم غیر مسلمون بگه من حرف های شما رو قبول دارم می تونه توی مجمع عضو بشه؟...هرچند دوستان پذیرفتند که من رو توی مجمعشون راه بدن!!!)
این همایش هم چیزهایی برای راویان وبلاگی داشت:

وقتی داشتم راه می افتادم فکرنمی کردم که این همه آدم حسابی رو یکجا ببینم ...مدیران (به ترتیب حروف الفبا) آفتابلاگ٬بلاگفا٬پارسی بلاگ٬پرشین بلاگ٬میهن بلاگ و دبیر خبرگزاری ایکنا...البته اینها کسانی بودند که یا من می شناختموشن یا معرفی شدند...بقیه که جای خود دارد.

جالب بود خیلی از پیشکسوت ها هم آمده بودند...تخریب چی دوران٬ چند قدم تا وصال یار...انصافا فکر نمی کردم به جز مدیران بلاگ سرورها بقیه آدم بزرگ ها هم وبلاگ بنویسند.

مجری جلسه طبق روال تمام جلسات وبلاگی که دانشناپذیر توی اون حضور داره خودش بود...خیلی ها خدا رو شکر می کردند که دانشناپذیر اونها رو نمی شناخت وگرنه معلوم نبود که چه عرض ادب و احترامی نثارشون می کرد...!
بابا خب یکی این مجری رو عوضش کنه خسته شدیم بس که توی همه همایش ها دیدیمش...بخوانید بس که اینقدر سوتی می ده...خوبه خودشم قول داده بود که دیگه مجری نباشه...

روسای مجمع قول دادند که مجمع به سمت سیاسی کاری نره ... مگر دفاع از مظلوم در سطح جهان یا حمایت از حق در نبرد حق و باطل در ایران...هرچند آخرای جلسه ابوذر دیگه نتونست جلوی خودش رو بگیره و ...

نمی خوام از جلسه گزارش بنویسم چون بقیه به اندازه کافی این کار رو کردند...اما شاید مهمترین نتیجه این جلسه برای من آشنایی با ایلیا٬ یک جنبشی استشهادی٬ جان فدا٬ ابوذر منتظرالقائم و تجدید دیدار با آقای فضل اللهی نژاد و فخری (مدیر پارسی بلاگ) و از همه مهمتر دیدن کلرجی من بود...

یادم رفت بگم که میهن بلاگ اولین حامی وبلاگ نویسان مسلمان است...این رو به خاطر این گفتم که آخر جلسه شیر میهن دادند...!


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


مجلس امام حسین(ع)٬تعطیل...

پنج شنبه 85 دی 28 ساعت 10:7 صبح

من که امسال مجلس امام حسین(ع) نمی رم...می خواد هیئت باشه...روضه باشه ...سینه زنی...یا حتی غذاخوری!
آخه این همه راه پاشم برم بشینم که چی ...یا قراره چشم و ابروی کمونی و دلربای ابالفضل(ع) رو توصیف کنن که خیلی بهترش رو می تونم پای ماهواره و توی سینما ببینم...
برم اونجا...با آهنگ قشنگ مداحیش حال کنم...خوب اونهم کاری نداره توی خونه نوار می ذارم شادش رو گوش می کنم ... آخه حیف نیست آهنگ به این قشنگی که آدم رو می رقصونه بری باهاش سینه بزنی...
فوقش اینه که می خوام برم غذای امام حسین(ع) رو بخورم دیگه...اصلا مگه این غذا با غذاهای دیگه چه فرقی داره؟...یا قیمه است...یا قرمه...حالا بعضی جاها یه چیزای دیگه هم درست می کنن که می گن محلیه...بالاخره همش غذایه و برای سیر شدن...

بالاخره ...از ما گفتن بود...من یکی که به خاطر  نوار مبتذل گوش کردن و شعرهای عاشقانه و لوس آنجلسی شنیدن پا نمی شم برم هیئت...این همه راه بری که آخرش چی ؟...برای شامش هم فکر کردم...چندتا تخم مرغ و یک قاشق روغن که توی این مملکت پیدا میشه...حالا اولش هم یه سلامی به آقا می دیم که بشه غذای امام حسین(ع)....!!


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


پست های عزادار...

دوشنبه 85 دی 25 ساعت 5:10 عصر

امروز ۲۶ ذی حجه بود یعنی ۴ روز دیگه آغاز سال جدید قمریه...
اما این بار شب سال نو هیچکس شادی نمی کنه ...هیچ کسی هم عید دیدنی نمی ره ... همه آماده می شن ...برای یک روز به یاد موندنی ...برای یکی دو ماه به یاد موندنی ... همون ماه هایی که اسلام راو زنده نگه داشته...

این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است.

یاد محرم توی این روزها بهم یه روحیه دیگه ای می ده....اصلا دوست دارم سریع محرم بشه برم تو هیئت...یکی از بچه ها می گفت ما همه کارمون هیئتیه...مثل هیئت علمی...!(شرمنده یادم اومد نتونستم جلوی خودم رو بگیرم)

یادش بخیر ...
با بچه های کوچمون
چادرای مادرامون
گوشه  یک پیاده رو
تکیه علم کرده بودیم
یاد محرم کرده بودیم...

امروز اومدم وبلاگ رو سیاهپوش کنم...هر چند هنوز تا محرم چند روز دیگه مونده ولی می ریم پیشواز...
فقط یادمون نره باید توی این ماه چی کار کنیم...


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


امتحان باید نوشیدنی باشد...

یکشنبه 85 دی 24 ساعت 8:48 عصر

ایتالو کالوینو، نویسنده ی معاصر ایتالیایی در داستان کوتاهی به نام «بازی»، شهری را توصیف می کند که در آن همه چیز ممنوع بود جز بازی الک دولک. در این شهر «چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه به تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گله و شکایت نداشت». «سالها گذشت تا اینکه یک روز بزرگان شهر دیدند که ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچی ها را روانه ی کوچه و بازار کردند تا به مردم اطّلاع بدهند که می توانند هر کاری دلشان می خواهد بکنند».«مردم  پس از شنیدن اطّلاعیه، پراکنده شدند و بازی الک دولکشان را از سر گرفتند». «جارچی ها دوباره اعلام کردند:"می فهمید؟ شما حالا آزاد هستید که هر کاری دلتان می خواهد بکنید."» و مردم چه گفتند؟:«خوب! ما داریم الک دولک بازی می کنیم». جارچی ها کارهای خوب گذشته را به یاد مردم می آورند ولی اهالی گوششان بدهکار این حرفها نمی شود تا اینکه جارچی ها موضوع را به بزرگان و حاکمان شهر اطّلاع می دهند. «اُمرا گفتند:" کاری ندارد! الک دولک را ممنوع می کنیم»

دیگه نمی خوام درس بخونم....بابا خسته شدم بس که شب بیداری کشیدم و هیچی هم نمره نگرفتم...من که دیگه شب امتحان درس نمی خونم...
دیشب شاید سخت ترین و آسان ترین امتحانم رو می خوندم...خدا پدر استاد رو بیامرزه که قبل از امتحان سوال ها رو بهمون داد وگرنه با این سوالها باید چه کار می کردیم خدا می دونه...همینجوریش که توی جواشون مونده بودیم...
آخه تا کی قراره درس رو حفظ کنیم و بریم سر جلسه و تمام محفوظاتمان رو خالی کنیم و همونجا توی ورقه جا بذاریم و بیایم بیرون؟...
دیشب تازه متوجه شدم که توی این درس جامعه شناسی وسائل ارتباط جمعی چقدر می شه کار کرد چه تحلیل های جالبی کرد و چه همه مطلب که می شه فقط از یه فصلش درآورد...تازه اون هم از کتاب انگلیسی...

من که دیگه درس نمی خونم تازه اگر هم بخوام بخونم دیگه شب امتحان درس نمی خونم چه تحلیلی باشه چه حفظی و چه عملی!...بابا خوب ۱۶ هفته ناقابل رو گذاشتند برای همین کارها دیگه...

راستی شماها می دونید آخر داستان بالا چی می شه ؟...سوال امتحانمون بود...


نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده

نظرات دیگران [ نظر]


<   <<   6   7   8   9   10      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ستاره سهیل(اپیزود دوم)
[عناوین آرشیوشده]