بی صیری روزگار و کم طاقتی تقویم...
که همیشه فردا رو زمرمه می کنه...
و فردا...
که امروز رو دیروز صدا می زنه...
و روز هایی که بودن اونکه منتظر تو بمونن...
یکی یکی و با عجله دیروز می شن...
و تو که می خوای روز های سرشاری رو با خودت به فردا ببری...
فراموش نکن...
امروز اولین روز از بقیه عمرته...
خیلی وقت بود می خواستم آپ کنم... اما نمی دونم چرا دست و دلم به نوشتن نمی رفت...
شده بودم عالم بی عمل که به چه ماند ... به زنبور بی عسل...
هر جا می رفتم جار می زدم آهای آدمایی که وبلاگ دارین...! اگه به فکر وبلاگتون نیستید... به فکر کسانی باشید که اون رو می خونن...
خیلی سخته آدم به خوندن یه وبلاگ عادت کنه اما یه روز که میاد پای کامپیونر و به عشق خوندن اون وبلاگ کانکت می شه ببینه که مدیر اون وبلاگ خداحافظی کرده...
توی این مدتی که نبودم خیلی ها رفتن مثل ارمیا که تازه هم دامنش رو ثبت کرده بود...این قدر خداحافظی هاشون روم تاثیر گذاشته بود که نزدیک بود به جای این پست ، پست خداحافظی رو بنویسم...!
به هر حال به فکر یک نوسازی هایی توی وبلاگ نویسیم هستم...شما ها هم دعا کنید شاید بهتر بشه...
نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده
اینجا...فرهنگ هایی در کارتن...
۱۰۰هزار متر مربع فرهنگ مکتوب ایران در بزرگراه شهید حقانی...
۱۰۰هزار متر مربع ناقابل که که یک ساختمون هشت طبقه درست افتاده وسطش...هشت طبقه ای که نصفش زیر زمینه...
۱۰۰هزار متر مربع که تا الآن ۳۳ ملیارد خرج برداشته...یعنی هر متر ۳۳۰هزار تومن...هر متری که شاید جای یک محقق،پژوهشگر یا چه می دونم شاید جای یک کتاب باشه...
اینجا همون کتابخانه ملی ایران است...همونجایی که قراره محل نگه داری تمام فرهنگ مکتوب ایران باشه...همون جایی که قراره محل جمع آوری انواع و اقسام کتب و مجلات و نشریاتی باشه که تازه منتشر می شن...مثلا همون ۳۰ عنوان کتاب جدید سال ۸۵ !!!...فقط ۳۰ عنوان در سال...؟
اینجا کتابخانه ملی ایران ...مرجع تمام محققین و پژوهشگرانی که باید آینده این مرز و بوم باشند...مرجع هایی که نمی دونم چرا هنوز توی کارتن هستند!....(قبلا فکر می کردم فقط ما دانشجوها کتاب هامون رو توی کارتن نگه داری می کنیم!)
اما یادمه که قبلا توی همین فرهنگ مکتوب خونده بودم که شاید تنها دینی که همه رو از فقیر و غنی گرفته تا رئیس و کارمند رو در مقابل خدا یکی می دونه اسلامه ...و باز هم خونده بودم که ایران ام القرای کشور های اسلامی است...
ولی نمی دونم چطور اینجا یعنی همون کتابخانه ملی ایران برای تمام ۱۵۰۰ تفری که می تونند در آن واحد از اینجا استفاده کنند یک نمازخونه ۳ طبقه داره برای ۳ طبقه رؤسا،کارمندان و مراجعان که شاید بتونی به زحمت توی این نمازخونه جا برای ۱۵۰ نفر پیدا کنی...!
نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده
باز هم بوی روز های سال ۶۷ می آید ...
باز هم خیانت ...باز هم دروغ ...باز هم افترا ... از آنکه اینبار دوستمان بود...
نون...قسم به قلم..ای قلم تو دیگر چرا ..مگر نه همان نبی بود که از زبان خداوند بر تو قسم خورد..؟
آیا زخم زبان های سال ۶۷ را از یاد برده ای که چگونه در دستان پلید یک شیطان آیات شیطانی را نوشتی و نه تنها خود سوختی .. از شرم و خجالت ...عده ای را سوزاندی از خشم...و گروهی را شاد کردی از...
آیا از یاد برده ای که تا نبود این شخص لطف خدا شامل آفرینش تو نمی گشت؟
تا کی باید شاهد ندانم کاری های تو باشیم...؟تا کی می خواهی سیاه کنی و سیاه شوی؟تا کی...
نه دیگر نمی توان نشست و ساکت بود ...هر بار از سویی و هر بار از آشنایی...
اما اینبار ...دیگر قابل تحمل نیست اهانت به منشا هستی...دیگر جایز نیست سکوت در برابر منافق خودی...دیگر نباید نشست...
مسلمان کاری باید کرد...به پا خیزید و چون آن روزها مرتد را به سزای اعمالش برسانید و استکبار را چون موش به خانه های تو در توی هتل های قلب لندن و واشنگتن برانید...
نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده
من هم می خوام رئیس جمهور بشم...!
خیلی دنبال یه مطلب قشنگ می گشتم که با اوضاع و احوال این روز های من تناسب داشته باشه....اما خوب این هم جالبه هر چند ربطی به اوضاع و احوال من نداره:
می خوام وقتی بزرگ شدم رئیس جمهور بشم...البته خواهر کوچیکم هم می خواد رئیس جمهور بشه...
چون رئیس جمهور ها هر کاری که دلشون بخواد می تونن بکنن...راستش این ها رو اصغر آقا...(سبزی فروش محله رو می گم)می گفت ...به بابای رحیم می گفت: رئیس جمهور خوب، کسیه که به دادمون برسه...!حتما رئیس جمهور می تونه همه کار بکنه که آقا مرتضی اینطور می گفت...
وقتی من رئیس جمهور بشم اول از همه لوله گاز کشی خونمون رو درست می کنم که مامانم مجبور نباشه دو تا کپسول گاز رو کشون کشون از سر کوچه بیاره دم خونه...
بعدش به صاحب کار بابام می گم که توی طبقه اول به بابام کار بده ؛آخه پارسال وقتی داشت دیوار طبقه سوم رو می ساخت از زو دیوار افتاد و دست و پاش شکست... از اون موقع هر شب از پادرد می ناله و شبا خوابش نمی بره...
اون موقع ...به خاله رؤیا پول می دم که بره دستش رو خوب کنه...آخه چند ماه پیش پای گاز از حال رفت...احمد می گه دست مامان 5 دقیقه تو روغن بود...! اون می گه از اون وقت هر موقع بابا نگاهش به دست مامان میفته فقط می گه شرمنده ام.
اون وقت یه کار خوب برای داداش رحیم پیدا می کنم که دیگه نره سر کوچه سیگار بکشه ... و بعدش هم با مامان دعوا کنه...
بعد .. هم یه کاری برای دختر الهه خانم می کنم که این قدر خواستگار هاش رو رد نکنه ... مامان دیشب می گفت الهه خانم گفته دست و بال آقا رحیم تنگه و نمی تونه برای دخترش جهیزیه جور کنه...
به نقل قول از نشریه پستو
گاهنامه بچه های مدرسه عالی شهید مطهری (ره)
نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده
نمی دونم این پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی چرا برعکس مطالب وبلاگ رو آپلود کرده ... راستی تا یادم نرفته اینو بگم که من قبلا توی وبلاگ کوله پشتی بودم ... هستم و خواهم بود ... پاتوق اصلیم همنوجاست....
من نمی دونم این قضیه تا چه حد صحت داره یا چقدر ممکنه دروغ باشه...اما همینقدر می دونم که این تهمت ها به همسر پیامبر هم رحم نکرد...آیات دهم به بعد سوره نور را ببینید....
لولا اذ سمعتموه ظن المومنون والمومنات بانفسهم خیرا وقالوا هذا افک مبین (آیه ۱۲ سوره نور)
چرا مومنین مومنات زمانی که این داستان را شنیدند گمان نیک نبردند به کسی که مثل خود آنها بود ...؟
حالا آمدیم و مشخص شد تمام این حرف و حدیث ها غلط بود ... ما مانده ایم و پشیمانی تهمت به یک زن...
حالا هی بیاین بگین من حاضرم باهاش ازدواج کنم ... این راست بوده و این دروغ بوده و ....
نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده
نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده
این مدتی که ننوشتم به خاطر اون دلیل اولی بود ...یعنی اینترنت نداشتم.
حالا نمی دونم چرا توی اینمدتی که نبودم این قدر ملت علاقه پیدا کردند هویت من افشا بشه ...بابا جون اگه یه کم توی این وبلاگ اینور و اونور بشین خیلی راحت می تونین بفهمین که کوله به دوش یک بنده خداییه مثل بقیه بنده های خدا و بر خلاف تصور یه عده نه فرزاد حسنیه ...نه با اون قوم و خویشه و نه همکارشه....دانشگاه امام صادق (ع) درس می خونه ...رشته معارف اسلامی و...
اون یکی کوله به دوش هم همکار یک کوله به دوشه که بر خلاف عقیده یه عده اون هم نه فرزاد حسنیه نه علی زاهدی ونه توی صدا و سیماست.
بسه یا باز هم بگم .....
بابا باور کنید نه من و نه اون یکی فرزاد حسنی نیستیم... حالا بدوش...!
راستی روی اون فراخوان فکر کردین؟
نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده
آهای کسلیی که مغرورید !
آهای کسایی که خود بینید !
آهای کسایی که خودتون رو از بقیه بهتر می دونید !
و آهای کسایی که ... !
یه طور دیگه به زندگی نگاه کنید
تا حالا فکر کردی جواب دادن به این سوال چه قدر قشنگه ؟ " تو چرا آفریده شدی ؟ "
این جواب منه : ( اگه اونو بخونی منو خوشحال کردی .)
به نظر من تو آفریده شدی تا از درختان محافظت کنی و به آنها رسیدگی کنی . تو آفریده شدی تا از حیوانات مختلف محافظت کنی و گونه های مختلفشون رو از انقراض نجات بدی .تو آفریده شدی تا با مردم خوب رفتار کنی و چیز هایی را یاد داری را به آنها یاد دهی . تو آفریده شدی تا برای بهتر زندگی کردن بقیه (منظور از بقیه اشیاء ، انسان ها ، گیاهان و ... هستند . ) فکر کنی و براشون اسباب آسایش رو فراهم کنی .آفریده شدی تا تمامی منابع جهان را مثل نفت و گاز و انرژی هسته ای و ... کشف کنی . تو آفریده شدی تا خدایت را بپرستی و هر چه میگوید و گفته است را انجام دهی و تو آفریده شدی تا ....
شاید بخوای بگی من برای استفاده از میوه های درخت به او آب میدهم یا برای استفاده از محصولات حیوانات از آنها استفاده می کنم یا ....
اما نظر من مثل تو نیست من می گم اگه درخت به تو میوه می ده یا حیوانات به تو گوشت و شیر و ... میدهند یا اگه مردم به تو احترام می گذارند یا کسانی که تو به آنها کمک کردی از تو به عنوان یه فرد فداکار یاد می کنند یا اگه نفت و گاز و ... به تو انرژی و گرما می دهند یا اگه خدایت به تو کمک می کند تا در کارهایت موفق باشی .یا اگه .... همه و همه از سر لطفشونه .
امید وارم دیگه الآن روی حرف هام خوب فکر کرده باشی و یه ذره از غرورت کم شده باشه
نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده
امتحان های دانشگاه شروع شد...نه تعجب نکید امتحان میان ترمه ... چیزی که شاید توی خیلی از دانشگاه ها ندونن چیه...
اما اینها مهم نیست ... مهم نمره امتحانه...
امتحانی که فقط شب امتحان خونده می شه...
امتحانی که هیچ وقت درسش رو سر کلاس گوش نمی کنی...
امتحانی که هیچ وقت درسش رو در طول ترم نمی خونی...
امتحانی که شاید اگر به استاد رو بندازی بهت حال بده و نندازتت...
امتحانی که هیچ وقت فکر نمی کنی ممکنه این درس یه امتحان هم داشته باشه...
امتحانی که همیشه آخر کار گرفته می شه اما اگه دقت کنی می بینی این امتحان نیست بلکه نتیجه یک امتحانه ...
و از آخر نمره ای که شاید فقط برای پاس کردن درس کافی باشه...
اما یه استادی هست که امتحانش رو در طول سال می گیره ...
این استاد از همون اول اول اول که درسش می خواست ارائه بشه به همه گفت که من توی طول سال امتحان می گیرم نکنه دست از پا خطا کنید!!!...همه گفتند نه استاد بهت قول می دیم که آخر سال که خواستی نمره هامون رو حساب کنی ببینی چقدر خوب این امتحان رو هم پاس کردیم...
اما دانشجو ها وقتی آمدن داخل ترم و درس رو دیدن به سادگی درس خندیدند و تا تونستن دو درش کردند و هیچ کدوم از کار هایی که استاد می گفت رو انجام نمی دادند...استاد هم که می دید دانشجوها به حرفش گوش نمی دن چند بار بهشون اخطار کرد که من درس رو تموم می کنم ها ... اما هیچ کی گوش نداد ...استاد هم اونها رو به آخر خط یعنی آخر سال رسوند و بهشون نشون داد که قولی که داده بودند الکی بوده...این وضعیت چندین ساله که ادامه داره و ادامه خواهد داشت...
اما این استاد این قدر مهربونه که هرکی در این بین میومد و ازش عذر خواهی می کرد سریعا قبول می کرد و اون فرد رو می بخشید...انگار تازه با این فرد آشنا شده...
این استاد این قدر مهربونه که حتی اگر صد بار هم ازش عذر خواهی کنی و بازهم زیرش بزنی در دفترش رو باز می ذاره و با هزار تا پیغام و پسغام می فرسته دنبالت که بیا دوباره با هم آشتی کنیم...
نمی دونم چه جوریه که خیلی از بچه ها آخر سال که می شه تازه یادشون میاد اوه اوه به یه نفر یه قولی داده بودند که بهش عمل نکردند...ناچار می رن دفتر استاد باهاش آشتی می کنند و تا آخر سال تا می تونن تکلیف و پژوهش و ... انجام می دن تا نکنه نمره شون هراب شه...
یه عده هم اصلا یادشون می ره که درسی بوده و استادی و ... می زنن زیر همه چیز ...وقتی نمره ها میاد تازه یادشون میاد که .... اونوقته که هر چی تلاش می کنن دیگه نمی تونن به سال پیش برگردند و کارهای نکرده رو انجام بدن...
یه عده هم به امید شاگرد اول های کلاس هیچ کاری نمی کنن ..شاید مطمئنن که شاگرد اول ها واسطه می شن استاد به این ها یه کم بیشتر نمره بده..
یه عده هم...
خیلی زیادند...خودتون هم می تونید بشمریدشون...یه کم فکر کنید...
خدایا ما رو جزو اون دانشجوهایی قرار نده که دیگه دوست نداری حتی صداشون رو بشنوی ... و به ملائکت دستور می دی هر چی می خوان بهشون بده برن صداشون رو نشونم...
خدا جون هیچ استادی بهتر از تو پیدا نمی شه
نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده
خیلی دلم می خواد منظم و مرتب مثل گذشته بنویسم ...اما...
یا اینترنت ندارم...
یا کامپوتر ...
یا وقت...
انصاثا از حق هم نباید یگذزیم...یا حال ندارم بنیویسم.
فعلا یه چیزی بگم از خودتون کیف در و کنین!
اگر دقت کرده باشین تا حالا توی وبلاگ عکس نگذاشتم
دنبال یه عکس درست و حسابی می گردم که هم قشنگ باشه ...هم با مسما(از نوع عکس نه بادمجان)...وهم باحال...وترجیحا در باره امام زمان(عح)...
بنابر این از همه دوستان و آشنایان دعوت می شود در این فراخوان عکس بدهند
در ضمن پیشاپیش از اثر برگزیده تقدیر می شود.
اگر هم هیچ کس همچین عکسی توی دست و بالش نداره و حتی اگه داره به رفقا و هم محله ای ها و هم وبلاگی ها و ... هم بگه ...بی زحمت
فکر نکنین خودم بی کارم نه ...من هم دنبال عکس می گردم ..شاید هم یه عکس خودم رو زدم!!!
منتظرم
نوشته شده توسط : حسن قاسم زاده
لیست کل یادداشت های این وبلاگ